سياستها و تدابير امام رضا (ع)
سياستها و تدابير امام رضا (ع)
اين سياست از زمان دعوت «مأمون» از آن حضرت براي حرکت به سوي «خراسان» آغاز گشت و تا لحظه ي شهادت آن بزرگوار ادامه داشت. اينک، نمودارها و نقاط برجسته ي اين سياست:
1- هنگامي که پيک «مأمون» براي بردن آن حضرت وارد «مدينه» شد، امام سعي کرد با گفتار و کردارش فضاي شهر را از کراهت و نارضايتي خود از اين دعوت پر کند و اين سفر را يک سفر اجباري و سفري که به مرگ او منتهي مي شود قلمداد نمايد.
امام عليه السلام اين معنا را هم هنگام وداع با خانواده اش، هم در وقت وداع با حرم مطهر پيامبر (ص) و هم زمان طواف خانه ي خدا به شيوه هاي ممکن به گوش همگان رسانيد.
2- علي رغم آنکه «مأمون» از امام رضا (ع) خواسته بود هر کس از افراد خانواده اش را که مايل است با خود همراه بياورد، به تنهايي رهسپار «مرو» شد و حتي تنها پسر خود، امام جواد (ع) را همراه نبرد، با آنکه موقعيت ايجاب مي کرد که او را با خود ببرد. زيرا از يک سو، احتمال طولاني شدن اين سفر مي رفت. و از سوي ديگر، او که مي بايست در آينده، زمام حکومت اسلامي را به دست گيرد، لازم بود فرزند خود را که پس از وي عهده دار رهبري جامعه خواهد شد، نزد خود ببرد و زمينه هاي حکومت آينده اش را فراهم سازد.
ولي مي بينيم امام (ع) اين کار را نکرد و تنها تن بدين سفر داد و در حقيقت به «مأمون» فهماند که وي نه تنها به آينده اين دعوت خوشبين نيست بلکه اين سفر را يک سفر خطرناک مي داند. و چه بسا اگر فرزندش را با خود ببرد جان او هم به خطر افتد. به ويژه با در نظر گرفتن اين نکته که هر کدام از علويان مانند «محمد بن جعفر» و همراهان و «محمد بن محمد بن زيد» و ... که راهي «مرو» شدند ديگر بازنگشتند.
3- در عين آنکه «مأمون» تمامي تلاش خود را براي قطع رابطه ي معنوي و عاطفي ميان امام (ع) و امت در طول سفر به «خراسان» به کار برده بود، امام عليه السلام در هر فرصتي با پايگاههاي مردمي خويش تماس مي گرفت و با گفتار و کردار و ارائه کرامات و معجزات، حقانيت و امامت خود را به اثبات مي رسانيد. رهبري خويش را تداوم رسالت رسول خدا (ص) مي دانست و مشروعيت خلافت را از ديگران سلب مي کرد.
در درسهاي گذشته با نمونه هايي از اين سياست امام (ع) آشنا شديم. آنچه در اينجا لازم است به عنوان تکميل، مورد اشاره قرار گيرد جريان گفتگوي آن حضرت با مردم نيشابور است.
بدون شک، ديدار امام (ع) با دهها تن از دوستداران علم و حديث و شيفته امامان معصوم عليهم السلام تصادفي نبود. همانگونه که بيان آن روايت معروف و يادآوري سلسله اسناد آن بي حساب نبود.
امام (ع) در اين جمع بي نظير به موعظه و نصيحت و يادآوري مسائل اخلاقي نپرداخت و حتي مسائل فرعي همچون نماز، روزه و ... را يادآور نشد، بلکه مسأله ي توحيد را مطرح کرد. مسأله اي که زيربناي تمامي مسائل فرعي و اخلاقي بود و به زندگي و هستي مردم مربوط مي شد.
امام (ع) در اين بيان، تنها راه ايمني از عذاب الهي را که دردناکتر از همه ي رنجها و مشتقهاست، ورود در دژ توحيد و چنگ زدن به «لا اله الا الله» دانسته است.
مرحله ي بعد، کيفيت نقل سلسله سند حديث است. امام (ع) حديث را مستند به خود نکرد. و حتي از قول پيامبر تنها نيز نقل نکرد؛ بلکه در نقل آن شيوه خاصي به کار برد. اسامي پدران بزرگوارش را تا رسول خدا به عنوان سلسله اسناد روايت ذکر کرد. از آن حضرت هم پيشتر رفت و سلسله سند را به خداوند منتهي ساخت.
آيا اين کيفيت نقل، بيانگر اين حقيقت نيست که تنها اين سلسله به هم پيوسته است که حق ولايت و حکومت بر مردم را دارد؟ و نيز تنها کانالي که انسانها را به دژ ايمن توحيد رهنمون مي سازد همين کانال است؟
اين پيوستگي و ارتباط زنجيره اي در بيان نهايي امام (ع) که مرحله ي سوم رسالت الهي آن حضرت را تشکيل مي دهد کاملا مشهود است.
امام (ع) براي آنکه اهميت مسأله ولايت را در کنار مسأله ي توحيد نشان دهد و افکار و توجه همگان را به سوي اين حقيقت به عنوان اساسي ترين رکن توحيد جلب کند، پيام پاياني خود را به گونه اي ديگر ابلاغ کرد.
پس از آنکه موکب امام (ع) حرکت کرد و در حالي که چشمهاي عاشقان به موکب آن حضرت دوخته شده و گامهايشان بدون اختيار در پي قلبهايشان پشت سر فرزند پيامبر (ص) حرکت مي کرد، امام (ع) سر از کجاوه بيرون آورد.
بدرقه کنندگان که انتظار ديدار دوباره ي چهره ي ملکوتي امام (ع) را نداشتند، غرق در جمالش شده و جانشان را براي شنيدن پيامش آماده کردند.
امام (ع) پيام نهايي را چنين املا فرمود:
بشروطها و أنا من شروطها.
با شرايط آن، و من از شرايط آنم.(1)
اين پيام جاودانه ي امام (ع) در برگيرنده ي چند نکته مهم است:
الف ـ توحيد وقتي قلعه ي ايمن و مصون خواهد بود که انسان تمامي شرائط آن دلبسته و به همه ي مقرراتش پايبند باشد. يکي از شرائط توحيد، شناخت مقام امامت پيشوايان معصوم عليهم السلام و پيروزي از دستورها و برنامه هاي آنان است؛ زيرا تنها از اين راه است که گوينده «لا اله الا الله» در جميع شئون فردي و اجتماعي و در تمام مظاهر زندگي، راه به سوي بندگي خدا برده و وارد قلعه ي ايمن الهي خواهد شد.
ب ـ امام عليه السلام با اين بيان که «من از شروط آنم» وجوب فرمانبرداري از خود را به عنوان شرط توحيد بر همه ي مسلمانان واجب کرد و بدين ترتيب يکي از توطئه هاي مهم «مأمون» را که در نظر داشت با دعوت امام (ع) به «مرو» و واگذاري وليعهدي به او براي خلافت خود مشروعيتي فراهم آورد در هم کوبيد.
ج ـ همچنين وجوب اطاعت از خود را از آن جهت که از شرائط توحيد است و او از سوي خداوند تعيين شده مطرح کرد، نه از آن رو که از جانب «مأمون» ولي امر است و يا به زودي ولي امر خواهد شد.(2)
4- خودداري و استنکاف امام (ع) در برابر خواسته ي «مأمون» به حدي که گفتگو بين آن دو حدود دو ماه به درازا کشيد و تا زماني که به طور صريح از سوي «مأمون» مورد تهديد قرار نگرفت، نپذيرفت.
در اين دو ماه، همه جا پخش شد که «علي بن موسي» عليه السلام وليعهدي و پيش از آن خلافت را که از سوي «مأمون» به او پيشنهاد شده بود، نپذيرفته است. حتي در بعضي موارد، خود دست اندرکاران حکومت، ناشيانه، عامل انتشار اين خبر بودند. سخن «فضل بن سهل» در جمع مردم درباره ي وضعيت اسفناک خلافت، شاهد اين ادعاست.(3)
امام (ع) نيز با استفاده از هر فرصتي با گفتار و رفتار، اجباري بودن اين منصب و نافرجامي آن را به همگان گوشزد مي کرد. اينک نمونه هايي از اين موضع امام عليه السلام:
در مجلس بيعت گيري براي ولايتعهدي، يکي از نزديکان و ياران خود را که به خاطر اين قضيه شادماني مي کرد خواست و آهسته، به گونه اي که ديگران نفهمند به او فرمود:
به اين امر شادمان نباش و مژده ي نيک مده، زيرا اين کاري است که انجام نمي يابد.(4)
در پاسخ معترضي که گفته بود: چرا بدين کار تن دادي؟ فرمود: «مجبور شدم.»(5)
ـ در پاسخ «ريان» که به نقل از مردم، پذيرفتن ولايتعهدي را با پارسايي آن حضرت منافي مي ديد فرمود:
خداوند بر ناخرسندي من از اين امر آگاه است. من بين پذيرفتن ولايتعهدي و قتل مخير شدم و ناچار به حکم ضرورت و پس از اجبار و اکراه و مشرف بودن بر مرگ ولايتعهدي را پذيرفتم.(6)
ـ «ياسر» خدمتگزار امام (ع) مي گويد:
هنگامي که امام رضا (ع) در روز جمعه از مسجد جامع، عرق بر گونه نشسته و گردآلود باز مي گشت. دستهاي خود را به آسمان بر مي داشت و مي گفت: «پروردگارا! اگر راحتي و گشايش من از اين وضع، در مرگ است، هر چه زودتر مرگم را برسان» و پيوسته تا پايان زندگي اندوهگين و غمناک بود.(7)
5- شرطهاي امام عليه السلام هنگام پذيرش ولايتعهدي: اين شرطها عبارت است از اينکه در امور حکومتي هيچ گونه امر و نهي نکند، فتوايي ندهد، قضاوتي نکند، در نصب و عزل افراد دخالتي نداشته باشد و هيچيک از قوانين و شرايط جاري را تغيير ندهد.(8)
«مأمون» که هنوز به عمق اين شرايط پي نبرده بود و آنها را فعلا قابل تحمل مي دانست و فکر مي کرد در آينده مي تواند امام عليه السلام را به تدريج به صحنه ي فعاليتهاي حکومتي بکشاند، شرايط امام عليه السلام را پذيرفت. غافل از آنکه با پذيرفتن آنها بر بسياري از نقشه هاي خود خط بطلان مي کشيد. زيرا در پيش گرفتن چنين روش منفي از سوي امام عليه السلام ـ آنهم در منصب ولايتعهدي ـ بدين معناست که:
1- حکومت موجود مشروعيت و حتي صلاحيت آن را ندارد که چهره اي مانند «علي بن موسي عليه السلام» با آن همکاري نمايد وگرنه معنا ندارد وي همکاري با حکومتي را که ولايتعهدي آن را به عهده دارد رد کند.
2- آنچه پس از اين از هيأت حاکمه سر مي زند هيچ گونه ارتباطي به آن حضرت ندارد و سياستها، موضعگيريها، امر و نهي ها و عزل و نصب ها نمي تواند ناشي از رضايت و موافقت آن بزرگوار باشد. بنابراين وجود امام عليه السلام در منصب ولايتعهدي هيچ گونه توجيهي براي کارهاي دستگاه نخواهد بود.
3- امام عليه السلام با اتخاذ چنين موضعي در پي رد پيشنهاد «مأمون» عملا به همگان فهماند که خواستار دنيا و جاه و مقام نيست و اگر ولايتعهدي را پذيرفته بنابر ضرورت و حکم اجبار بوده است. بنابراين، اين نقشه ي «مأمون» که سعي مي کرد وانمود کند امام عليه السلام به دنيا بي رغبت نيست، با اين موضع امام عليه السلام نقش بر آب شد.
«مأمون» پس از گذشت مدتي، به عمق شرايط امام عليه السلام و زياني که از قبول آن شرايط متوجه دستگاه حکومتش شده بود پي برد. از اين رو، بارها در صدد بر آمد با لطايف الحيل و بر خلاف تعهد خود، امام عليه السلام را به تدبير امور حکومتي وا دارد و سياست مبارزه ي منفي آن حضرت را نقض کند. «معمر بن خلاد» از قول امام رضا (ع) نقل مي کند:
مأمون به من گفت: اي ابوالحسن! اگر ممکن است به بعضي از کساني که از شما حرف شنوي دارند در اين مناطقي که دست به آشوب زده اند چيزي بنويسيد.
وقتي امام عليه السلام استنکاف کرد و قرار قبلي ميان خود و مأمون مبني بر عدم مخالفت مطلق در امور حکومتي را به ياد او آورد.
نمونه ي ديگر، دعوت از امام عليه السلام براي نماز عيد است. مأمون به اين بهانه که مردم مراتب فضل و کمال آن حضرت را بشناسند و دلهاشان بر اين دولت فرخنده آرام گيرد، از امام (ع) دعوت کردند تا نماز عيد را به جا آورد و براي مردم خطبه بخواند.
امام عليه السلام نپذيرفت و همان شرايط را خاطر نشان ساخت و از مأمون خواست تا وي را از اين امر معاف دارد.
«مأمون» حرفهاي خود را تکرار و روي آنها پافشاري کرد.
امام عليه السلام فرمود: حال که چنين است مي پذيرم اما به شرط آنکه همانگونه که رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان، علي بن ابي طالب عليه السلام براي نماز بيرون مي رفتند، بيرون روم.
مأمون گفت: هر گونه که دوست داريد بيرون شويد.
سپس فرماندهان، سپاهيان و مردم به دستور «مأمون» بر در خانه ي امام (ع) گرد آمده منتظر خروج آن حضرت شدند.
هنگامي که خورشيد بر آمد امام (ع) غسل کرد و عمامه اي سفيد از کتان بر سر نهاد. يک طرف آن را بر سينه و طرف ديگرش را بر ميان کتفش آويخت و دامن بر کمر بست. آنگاه به تمامي ياران و خدمتکاران خود دستور داد آنچنان که آن حضرت کرده است.
سپس در حالي که پا برهنه بود و عصايي در دست داشت و پايين شلوارش را تا نيمه ي ساق بر کشيده بود و ياران و اطرافيان گرداگردش را گرفته بودند به صحن حياط بر آمد. دستها را به سوي آسمان بلند کرد و اين تکبيرها را گفت:
الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر علي ما هدانا، الله اکبر علي ما رزقنا من بهيمه الانعام، و الحمد لله علي ما ابلانا.
خدا بزرگتر از آنست که وصف شود... خدا بزرگتر است بر آنچه ما را هدايت کرد و بر آنچه ما را از چارپايان روزي داد و سپاس خداي را بر آنچه ما را بدان بيازمود.
سپس از خانه بيرون رفت. چون فرماندهان آن حضرت را بدان هيئت ديدند، همگي از امام (ع) تکبيرها را سه بار تکرار کرد. شهر «مرو» از گريه و فرياد مردم به لرزه در آمد و مردم ازشدت شيون و فغان، ياراي خودداري نداشتند.
امام (ع) به سمت «مصلي» حرکت کرد و پس از هر ده گامي مي ايستاد و چهار نوبت تکبير مي گفت. تو گويي زمين و آسمان و در و ديوار با او هم آوا هستند.
خبر اين شور و هيجان بي سابقه به «مأمون» رسيد. «فضل بن سهل» گفت:
اي اميرمؤمنان! اگر (امام) رضا بدين وضع به جايگاه رسد مردم همه فريفته ي او خواهند شد تمامي ما بر جان خود بيمناکيم. نظر صواب اين است که از او بخواهي تا باز گردد.
«مأمون» کسي را نزد امام (ع) فرستاد و به او پيغام داد:
تکليف دشواري به شما کرده و شما را به رنج و زحمت افکنديم و دوست نداشتيم شما اين چنين به رنج بيفتيد. اينک شما باز گرديد و همان کس که هميشه با مردم نماز مي گزارد نماز را به جاي خواهد آورد.
امام عليه السلام کفش خود را پوشيد و بر مرکب خويش سوار شد و بازگشت. در پي بازگشت امام عليه السلام مردم دچار اختلاف و پراکندگي شدند و نمازشان سامان نگرفت.(9)
6- و بالاخره بهره برداري سياسي و فرهنگي امام عليه السلام از اين موقعيت استثنايي، امام عليه السلام با قبول ولايتعهدي و استفاده از تريبون قدرتمند و فراگير خلافت و امکانات ويژه اي که «مأمون» براي وي فراهم آورده بود، موفق حصار «تقيه» را در هم شکند و داعيه ي امامت پيشوايان معصوم عليهم السلام را در سطح گسترده اي ـ حتي در ميان ملل غير مسلمان ـ مطرح سازد و حقايق بسياري را که در طول 150 سال جز در خفا و با «تقيه» و به خصيصين و ياران نزديک گفته نشده بود، با فرياد بلند به گوش همگان برساند.
مناظرات فراوان امام عليه السلام با دانشمندان و صاحبنظران ملل مختلف در محضر «مأمون»(10)، نامه ي موسوم به «جوامع الشريعه» که به درخواست مأمون نوشته و در آن رئوس مطالب اعتقادي و عملي را خاطر نشان ساخته است،(11) حديث معروف مربوط به فضائل و صفات امام (ع) که در «مرو» در پاسخ «عبدالعزيز بن مسلم» يکي از ياران خود بيان کرده است،(12) قصائد فراواني که به مناسبت ولايتعهدي در مدح آن حضرت سروده شده و در آنها فضائل اهل بيت عليهم السلام و اوصاف و ويژگيهاي امامت از ديدگاه تشيع گنجانده شده است و کرسي هاي خطابه اي که در تمامي نقاط و بلاد اسلامي نصب شده و در آنها سخنرانان پيش از اقامه ي نماز جمعه به معرفي آن حضرت و بيان اوصاف و فضائلش مي پرداختند و ... نمايانگر موفقيت و پيروزي امام عليه السلام در اين سنگر مبارزه است.
در پرتو اين حرکت امام عليه السلام، اهل بيت پيامبر (ص) که هفتاد سال به طور علني بر منبرها دشنام داده مي شدند و کسي جرأت بر زبان آوردن فضائل آنان را نداشت، همه جا به عظمت و نيکي ياد شدند و فضائلشان بر زبانها رانده شد. دوستانشان از اين موقعيت، روحيه و قوت قلب گرفتند، بي خبرها و بي تفاوتها با آنان آشنا شده به آنها گرايش يافتند و دشمنان سوگند خورده شان احساس ضعف و شکست کردند حتي سر سخت ترين دشمنان آن حضرت يعني خود «مأمون» نيز پس از اندک زماني دريافت که نه تنها در اين قمار بزرگ چيزي به دست نياورده بلکه چيزهاي زيادي را از دست داده است و اگر دير بجنبد اساس حکومتش بر باد خواهد رفت.(13)
شهادت امام (ع)
او در جريان سفر خود به «بغداد» همراه امام رضا (ع) و «فضل بن سهل» پس از آنکه به طرز حيله گرانه اي «فضل» را در حمام «سرخس» به قتل رسانيد پيش از آنکه به «بغداد» برسد در «طوس» امام رضا (ع) را به منزل خود دعوت کرد و به دست خود و بدون هيچ واسطه اي انگور(14) يا انار مسموم (15) را به آن حضرت خورانيد و او را شهيد کرد.
تاريخ شهادت حضرت علي بن موسي عليه السلام آخر ماه صفر سال 203 هجري(16)، يک سال و اندي پس از صدور فرمان ولايتعهدي به نام آن حضرت ذکر شده است.
پي نوشت :
1. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 134 بر ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 21 ـ 22.
2. اقتباس از الحياه السياسيه لامام الرضا (ع)، ص 316 ـ 320.
3. تفصيل سخنان وي در درس 11، ص 36 گذشت.
4. ر.ک. بحارالانوار، ج 49، ص 147.
5. همان مدرک، ص 136.
6. ر.ک. بحارالانوار، ص 130 با اختصار و ترجمه ي آزاد.
7. همان مدرک، ص 140.
8. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 363.
9. ر.ک. عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 148 ـ 149، الارشاد، ص 312 ـ 313، و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 371 ـ 372.
10. براي آگاهي از تفصيل اين مناظره ها به مسند الامام الرضا (ع)، ج 2، ص 72 ـ 136 رجوع کنيد.
11. متن نامه در تحف العقول، ص 306 ـ 311 آمده است.
12. براي آگاهي از متن حديث به اصول کافي، ج 1، باب: «نادر جامع في فضل الامام و صفاته» ص 154 ـ 158 حديث 1 و تحت العقول، ص 322 ـ 325 رجوع کنيد.
13. بر گرفته از پيام مقام معظم رهبري به کنگره ي جهاني حضرت رضا (ع) که در مجله ي نور علم شماره ي ششم از دوره اول درج شده است.
14. بحارالانوار، ج 49، ص 293.
15. اعلام الوري، ص 303.
16. همان مدرک، ص 303. درباره ي شهادت امام رضا (ع) تاريخهاي ديگري هم ذکر شده است شيخ صدوق مي نويسد نظر صحيح اين است که امام (ع) در روز جمعه 21 ماه رمضان سال 203 هجري به شهادت رسيده است (عيون اخبار الرضا (ع) ج 2، ص 248).
کفعمي تاريخ شهادت آن حضرت را روز سه شنبه هفدهم صفر، سال 203 ذکر کرده است. بحارالانوار، ج 49، ص 293 و المصباح، ص 510).
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}